تقدیم به خواهرم مونا
ای تمام باور عاشقانه ام تمنای چشمان سیاهم را به چه فروختی؟
به محبتی دروغین !
به اندکی عشق یا به تمنای نگاهی دیگر ؟
در تمام لحظه های تنهاییم که گویی پایان نخواهد یافت ، تنها به تو می اندیشم ، به تو که احاس مرا نا دیده نخواهی گرفت و مرا قبل از انکه در مرداب اندوه غرق شوم نجات خواهی داد .
عشق مرا خواهی ستود و در باغ کوچک قلبم ، گل امید خواهی کاشت.
تنها چیزی که ارزشمند است تو هستی ، تویی که نمیتوانم حتی در خیالم به بی تو بودن حتی برای لحظه ای کوتاه فکر کنم .
نمیدانم تا کی باید صبر کنم اما دوباره صبر میکنم چون عادت کرده ام یاد بگیرم غیر از صبر کردن و تسلی یافتن با خاطرات زیبایت چاره ای ندارم .
نیمامدنت قلبم را سخت میفشارد اما به امید آمدنت تا لحظه مرگ میمانم .
یا توکه خواهی امد یا که در اغوش مرگ تا ابد خواهم خوابید .
به دریای خیال تو غریقم من نجاتم ده در این طوفان به موج غم منو مشکن ، نجاتم ده
تب عشق تو میسوزد غم عشقم ، نجاتم ده طبیب من، منو یک دم ز دست غم نجاتم ده
بیا یک شب به بالینم ببین من چی بر لب دارم کجائی پرستارم که منه بیچاره بیمارم
تقدیم به تمامه عزیزانی که از این وبلاگ دیدن میکنن